وانشاتIn love with a paparazziازتهیونگ💙

𝖪𝗂𝗆 𝗛𝗼𝗻𝗲𝘆!🧀 · 17:44 1400/05/05

هاییی•-•✨🧡

اومدم با یه وانشات از جناب کیم ته ته:)

نکته:خودم ننوشتم🎈

پاپاراتزی:خبرنگاری که یواشکی ازسلبریتی ها عکس وفیلم میگیرع

لایک یادت نره کیوتم🥺❤️

۱۸ فوریه،ایستگاه خبری مون خیلی شلوغ شده..ما در اصل یک پایگاه خبری هستیم ولی خب اینجا پاپاراتزی هم داریم که خودم هم جزوشون بودم و هستم..این شلوغیا بخاطر مهمونی بود که قراره تمام آیدل ها توش باشن بعضیا هم به نمایندگی از کمپانی یا گروه...وای خدا تهیونگ هم قرار بود باشه و پاپاراتزی که امروز ماموریت داره منم...باید خودم رو جمع و جور کنم که دست گل به آب ندم و در عین حال بتونم یک عالمه عکس و فیلم ازشون بگیرم...خب در واقع من هم برای تهیه خبر اونجا میرم هم برای دیدن تهیونگ ولی اینجا یک مشکل بزرگ هست...بعضی پاپاراتزی ها کارت اجازه ورود دارن اما من چی آخه من چجوری باید وارد اونجا بشم😐💔...همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم که دیدم صدای حرف زدن دو نفر داره میاد یکیشون رییس ایستگاه خبری کناری بود و اون یکی هم کارمندش بود داشتن در مورد کارت ورود پاپاراتزی حرف میزدن مثل اینکه خانم جانگ کارت ورود داره...یک فکری به ذهنم رسید...دیدم خانم جانگ و رییسش از اتاق جلسه ی خبرنگارای کل شهر رفتن بیرون ولی کیف خانم جانگ اونجا مونده بود بدون اینکه کسی خبردار بشه رفتم سراغش گیفش رو باز کردم و با یک کارت مواجه شدم روش هم نوشته بود کارت یک پاپاراتزی مجاز....اوفففف چرا خودم یکی از اینا ندارم😑...عوضش میتونم اینو بردارم و تغییر قیافه بدم و وقتی رفتم داخل بشم خود واقعیم😆....

با هزار تا بدبختی رفتم پیش الیزا تا بلکه بتونه من رو گریم کنه مهمونی ساعت ۹ شب شروع میشد و الان ساعت ۴ بود بالاخره باید از الان آماده میشدم خب نمیخوام گریمم خیلی غلیظ باشه چون باید سریع بعد ورود پاکش کنم که یکدفعه ای من رو با خانم جانگ یا یکی دیگه اشتباه نگیرن و شروع به سوال پرسیدن نکنن واقعا نمیتونن من رو تو اون جو شلوغ آیدل ها پیدا کنن...(چند ساعت بعد)دیگه ساعت از ۹ گذشته بود میخواستم یکم دیرتر وارد بشم ساعت ۹ و ۱۰ دقیقه بود که رفتم واقعا از بیرون ساختمون هم معلوم بود چقدر مجلله...رفتم جلوتر و با دو تا غول بیابونی بادیگارد مواجه شدم😑 ..یکیشون برگشت گفت شما کی هستید و اینجا چیکار میکنید منم که قیافه ام تغییر گرده و بود و لباسای عجیب پوشیده بودم یک ساک هم دستم بود که گریم رو پاک کنم و لباس عوض کنم با صدای گرفته ای مثل خانم جانگ گفتم.....ا/ت:من خانم جانگ هستم یکی از روزنامه نگاران و پاپاراتزی های مجاز....ایول باورشون شد امیدوارم اتفاق خاصی نیافته....قبل از اینکه وارد سالن مهمونی بشم رفتم لباسام رو عوض کردم...(عکس  لباس ا/ت).

به در ورودی سالن نزدیک شدم اول یک سرکی کشیدم دیدم تهیونگ مشغول حرف زدن و شوخی کردن و انرژی دادن با حرفاش به مهموناست یکم منتظر موندم و از پشت در ازش عکس گرفتم خب دوربین عکاسیم جوری نبود که معلوم بشه پس راحت بودم...وارد که شدم بحاطر باز شدن در همه نگاه ها به سمتم برگشت منم رد شدم از طرف تهیونگ....نمیدونم چی شد ولی حرکاتم دست خودم نبود از طرف تهیونگ رد شدم...از قضا پام گیر کرد به میزش و داشتم با کله میخوردم تو زمین که تهیونگ منو گرفت و نذاشت بیافتم...یک لحظه تو چشماش نگاه کردم اونم همینطور بعدش ارتباط چشمی رو قطع کردم و سریع ولش کردم و بدو بدو رفتم.

(عکس ته ته تو مهمونی)داستان از زبان تهیونگ:نشسته بودم با مهمونا حرف میزدم که در باز شد و یک دختر خیلیییی خوشگل و به ظاهر مهربون اومد تو خب معلوم بود سلبریتی نیست پس باید پاپاراتزی میشد ولی تنها کسایی که کارت ورود دارن دارن خانم جانگ و همکارش هستن ولی این خانم جانگ نیست یکدفعه زیر کفشم یک چیزی حس کردم خم شدم دیدم یک کارته وقتی روش رو خوندم نوشته بود مین ا/ت،کارمند ایستگاه خبری پارک در مرکز سئول همینجا تمام شک هام با واقعیت تبدیل شد ولی اگه ا/ت مجاز به ورود نیست پس یعنی از کارت ورود خانم جانگ استفاده کرده پس تا الان امکان متوجه شدن اونا هست....برگشت داستان به ا/ت:خب ضایع بازی کافیه برگشتم و روی یکی از میزا نشستم و شروع به نگاه کردن به اطراف کردم متوجه نگاه های سنگین یک نفر روی خودم شدم سرم رو که برگردوندم با چهره ی جذاب تهیونگ مواجه شدم..وای خدا اون اون....اون داره به من نگاه میکنه...داشتم سکته میکردم فن گرل باشی و عشق سلبریتیت که تا دیروز نمیشناختت و الانم نمیشناسه(ا/ت اینطور فکر میکنه)اینطوری بهت زل زده...تو فکر تهیونگ بودم که در سالن با ضربه باز شد دو تا بادیگارد خیلی قد بلند و قوی اومدن داخل میکروفون و بیسیم هم داشتن گفتن دختره پاپاراتزی غیر مجاز رو بهمون تحویل بدین...متعجب شدم وای خدایا اونا پیدام کرده بودن با تهیونگ بهم خیره شدیم بهم اشاره کرد برم زیر میزش منم همین کار رو کردم بعد بدون اینکه حرفی بزنه یا نگاهم کنه(چون اگه نگاه کنه بادیگارد ها میفهمن)در پشتی رو نشونم داد منم بلند شدم و بدو بدو رفتم نمیدونم چرا این وسط گریه ام گرفته بود شنیدم صدای بادیگارد ها رو از پشت که میگفتن بگیرینش ولی من فرار کردم و سریعا یک تاکسی گرفتم قبلش کارت خانم جانگ رو از ماشین پرت کردم بیرون دست کردم تو جیب‌ کتم که کارت خودم رو بردارم دیدم اونم نیست ولی عیب نداره یکی دیگه شاید چاپ کردیمدولی رییس عصبانی میشه بهتره فعلا هیچی نگم بهش و امیدوارم کارت هم لازم نشه .

 

داستان از زبان تهیونگ:چندین روز بود در به در دنبالش میگشتم که پیداش کنم توی سئول خیلی ایستگاه های خبری هست از ایستگاه های خبری شناخته شده گرفته تا عادی حالا من چطور میتونم پیداش کنم..در به در داشتم دنبالش میگشتم کل شهر رو گشتم و از همه در مورد پرسیدم ولی پیداش نکردم...خبر عاشق شدنم تو کل شهر پیچیده بود همه میگفتن تهیونگ عاشق یک پاپاراتزی شده

 

داستان از زبان ا/ت:بعد از دیدن تهیونگ تو اون مهمونی مجلل و کمک کردنش به اینکه فرار کنم بیشتر دلباخته اش شده بودم...داشتم از جلوی دکه ی روزنامه فروشی رد میشدم که دیدم روی یکیش عکس تهیونگ هست(عکس تست)برش داشتم دیدم نوشته تهیونگ عاشق یک پاپاراتزی،روزنانه رو خریدم و بردم خونه دیدم توش یک مصاحبه ای با تهیونگ انجام دادن و گفته عاشق پاپاراتزی شده که غیرقانونی اومده بوده به مهمونی آیدل ها ..وایستا ببینم این منم کهههه😍😆...واقعا باورم نمیشه یعنی تهیونگ عاشق من شده واوو این خیلی عجیب و دوست داشتنیه نمیدونم باید چی بگم واقعا...بهتره یک مدت از چشم بقیه دور باشم من نمیخوام به زندگی و موقعیت شغلی تهیونگ آسیب بزنم درسته که اون دنبال منه و منم عاشقشم ولی من یک پاپاراتزی ام و اون یک آیدل....رفتم به دفتر مدیر ایستگاه و به مدت ۱ ماه مرخصی گرفتم...خودم رو از چشم مردم پنهان میکردم ولی رز(دوست ا/ت) بهم زنگ زد و گفت بهتره دیگه خودم رو ازش قایم نکنم و برم به سمتش رز بهم گفتم حالا که عاشقشم و اونم من و دوست داره بهتره با هم باشیم تا اینکه از هم فاصله بگیریم...داستان از زبان رز(دوست ا/ت):تهیونگ توی ویورسش یک پیام گذاشت و سریع پاکش کرد تو پیامش گفته بود هرکس اینو میبینه و اطلاعی از دختر پاپاراتزی مین ا/ت داره بهم بگه و آدرس ایمیلش هم گذاشته بود منم رفتم بهش آدرس خونه ا/ت رو دادم با شماره ی خودم،تهیونگ بهم زنگ زد و قرار گذاشتیم فردا بریم خونه ی ا/ت من زنگ در رو میزنم ولی تهیونگ وارد میشه به تهیونگ گفتم ا/ت همیشه صبح ساعت ۱۰ تا ۱ ظهر تو حیاط مشغول نگهداری گلهاش یا نشستن روی صندلی و کتاب خوندن پس بهتره که از در حیاط بری و ببینتت اونم قبول کرد..

 (فردا صبح)داستان از زبان ا/ت:مثل همیشه توی حیاط داشتم به گل و گیاها رسیدگی میکردم که زنگ در خورد با ریموت بازش کردم و وقتی سرم رو به سمت در برگردوندم تهیونگ رو دیدم😳وای من توهم زدم یا واقعا تهیونگه بلند شدم ولی بدتر خشکم زد و تو چشماش خیره شدم...تهیونگ:ا/ت مین ا/ت شایدم کیم ا/ت...ا/ت:چی...تهیونگ:با من ازدواج میکنی؟....ا/ت:ب...ب...بلههههه😭🤧😍

💙💙💙💙💙

ایزی ایزی،تامام:)🐥✨ 

منبع:تستچی ازکاربر"arina"

خودم خیلی تک پارتیه رو دوس داشتم،گفتم برا شمام بذارم شاید خوشتون بیاد:)

اگه دوس داشتی لایک وکامنت یادت نره^•^❤️🌈