#این_خواب_فان_نیست😭💔

𝚂𝚊𝚍𝚊𝚏 · 10:12 1400/12/03

 

Start:

اولش هیچ ربطی به جیمین نداشت. من بودم که داشتم از توی کامپیوتر (توی خونه خودمون) به صورت آنلاین برنامه دورهمی (همون مهران مدیری) رو میدیدم که یهو گفت این شما و این هم گروه بی نظیر BTSSSS. و منی که داشتم چیز چیز میشدم و رفتم به مامانم گفتم...

 


حالا این سکانس تموم میشه سکانس بعدی...


من بودم و جیمین که داشتیم توی خیابونای سئول قدم میزدیم. اختلاف قدی زیادی نداشتیم. اون یه پیرهن سفید مردونه (:sob::heart:🤤😭💔) پوشیده بود با شلوار و کمربند و کفشای مشکی. موهای صورتی و لبای خوشگل و گیلاسیش...:sob:👀💜:sob::sob: لباس خودمم یادم نیست.
داشتیم میرفتیم که یهو نمیدونم چی شد که پام سر خورد و داشتم با سر میرفتم توی بلوار که داد زدم جیمینننن.. و یهو لباسم از پشت کشیده شد و مثل همیشه داشتم گریه میکردم (توی خواب در واقعیت:neutral_face:)  
توی این خواب کلا صداهای زیادی نمیومد اصن حرف نمیزدیم فقط یه سکانس یه مکالمه کوتاه داشت...
من: ایححح مرسی:heart: (پسرم تو قهرمان زندگی منی!
😂🧡)
جیمین (با ازون لبخندای...
💔🔪): خواهش میکنم:blush::purple_heart:  (همون جوری که وقتی میخنده چشماش بسته میشه😊💜)
وقتی آیدلا توی شهر میگردن طبیعیه که میکاپ زیادی نداشته باشن و من میتونستم روی پوست صورتش نقطه نقطه هایی مثل کک و مک ببینم که خیلی کمرنگ بودن البته. (تو خواب جیمین آیدل نبود فقط توی دورهمی آیدل بود که حس میکنم اون تیکه اول خواب اصن ربطی به بقیه ـش نداشت
😑:neutral_face:)
بعدش رفتیم و رفتیم که رسیدیم خونه ما (یه خونه دیگه توی سئول بجز خونه خودمون تو ایران:neutral_face:) و من کلید انداختم و موقع چرخوندنش یکم سفت بود جیمین دستشو آورد روی دستم و فشار داد تا در باز شه.
هیچی خلاصه رفتیم داخل که یهو مامانم رسید خونه من و جیمینم یه سلام کوشولو کردیم و من رفتم جمینو کردم توی کمد دیواری اتاقم.
بعدش رفتم و کمک مامانم کردم که لباساشو در بیاره.
بعدش رفتم آروم نشستم جلوی در کمد دیواری (نقشه رو میذارم) و چون تخت نزدیک بود به کمد دیواری و جیمین هم مثل همیشه کوچولو موچولو بود صورت من و جیمین حدود 5 سانت کلا فاصله داشت که تمام منافز (ذ.زض.ظ؟?) پوستش به وضوح دیده میشد.
واقعا نفهمیدم چرا ولی حس کردم که مامانم فک کرد جیمین دختره... یا شایدم فهمید پسره و به روم نیاورد. (من نباید با یه پسر غریبه میومدم توی خونمون)
به جیمین گفتم: فک نکنم مامانم از اینکه بفهمه من با یه پسر اومدم توی خونه ـش خوشش بیاد
😣
جیمین (با یه لبخند از این ور تا اون ور صورتش): طبیعیه😀
من: حالا بذار ببینم..
و رفتم از اتاقم بیرون که یهو مامانم جلوم سبز شد: میخوای اونو از پنجره ردش کنی بره؟ ( یه جوری گفت که منظورش با هیکل بزرگ مردا بود و فهمیده بود که پسره ولی توی لحنش یکم شوخی هم بود)
من: نه اصلا
😐
مامانم: برو بیار ببینمش😒
باشه ای از خجالت گفتم و رفتم تو اتاقم که جیمینو بیارمش بیرون که دیدم وایساده وسط اتاق و داره به در و دیوار (که عکساشو زده بودم کل اتاقم) نگاه میکنه (و منی که کلا یادم رفت که نباید اونارو میدید...)
مث یه ویدیو ی قدی ازش بود دلم ضعف رفت براش
🙂💗
دیگه رفتم داخل اتاق و خواب تموم شد و معلوم هم نیست که ادامه شو بتونم ببینم یا نه...:sob::sob:😭😭😭

 

نقشه اتاق:😂

 

یکم فان بود هااا ولی اگه به بدبختیام و آرزوهام بخندی دعواتون میکنم😐😐

چیه مگه؟ باید ادامه داشته باشه چون من بجز اون بخش کلید اصن بهش دست نزدم😐

ایششششش بای😐👋