هلو:)
خبید؟🌿🌚
میدونم شاید به نظربیاد زوداول داستان دارن ازدواج میکنن،اما نچ
من آزارمیدم☄️👀
بچه های خوبی باشید...لایکم یادتون نره:)
بریدادومه بخونین😁😚
قسمت یک مستر مافیا❤️⛓🔪
اززبان تهیونگ🍃🧡💜
بایدبرم پیش بابا،بهش بگم من از ا/ت خوشم میاد.
تهیونگ:خانم؛پدرهستن؟
خدمتکار:بله بفرمایین آقای کیم
تققق.....
پدر:بیاتو!
تهیونگ:سلام بابا؛میتونم موضوعی روبهتون بگم؟
پدر:بگو پسرم:)
تهیونگ:راستش...من از چی ا/ت خوشم میاد.
پدر:دختر چی یسو!؟؟
تهیونگ:اوهوم...من بهش علاقه دارم،راستش۲سالی میشه باهم رابطه داریم.
پدر:یعنی داری میگی،دوست دخترته!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:آره،ببخشیدبهتون نگفتم😞
پدر:اشکال نداره:)
تهیونگ:خواستم بگم تو چندماهه آینده برنامه ریزی داشته باشید،بریم خواستگاری وتایک سال آینده ازدواج کنیم☺️(*توجه:ایناکاراشون خیلی دقیقه*)
پدر:اوکی،حالا از نامجون بپرس محموله اسلحه رسیدیانه.
تهیونگ: چشم،خدافظ
رفتم بیرون ودنبال نامجون میگشتم که یهو سوکجین رو دیدم.
تهیونگ:سوکجینا!
جین:بله،چیکارداری؟
تهیونگ:میگم نامجونو ندیدی؟
جین:آره،گفت به بابا بگم محموله اسلحه رسید.خودش کارداشت رفت.
تهیونگ:منم ازطرف بابا اومدم،گفت برم ازنامجون بپرسم،خودت بهش میگی؟
جین:اوکی
ذهن تهیونگ*برم تواتاقم الان کاری ندارم دیگه😐
(*توجه:عمارت خانوادگی ازعمارت مافیا جداهست*)
رفتم تواتاقم،یهوا/ت زنگ زد.
تهیونگ:سلام جیگر،برقراری عزیز😉
ا/ت:سلام اوپا.خوبی؟😍💓
تهیونگ:ممنون توخوبی هانی؟ (مود نویسنده:یاه،نیگامن چقدمعروفم😐😂)
ا/ت:اوهوم،راستی امروز میای خونمون؟^_^😅😇
تهیونگ:آها:) راستی ا/ت...
ا/ت:چیع؟
تهیونگ:من تنها یعنی بیام.!؟
ا/ت:نه بابا:/ بابام زنگ زد باباومامان و....رودعوت کرد.منم ویژه بهت زنگ زدم*-*🍓
تهیونگ:اخخ؛فدات شم منننن (ادمین:خدانکنه:/خودم فدات شم🤣)
ا/ت:یه باردیگه بگی قهرمیکنم،من تورومیخوام...اونوقت تومیخوای بمیری؟ •___•
تهیونگ:ببخشید🥺🧸
ا/ت:پس بیا دیگه😃شب منتظرتم💓بایییییییییییی
تهیونگ:خدافس نفسم🐥🌿
**************
خب سلام مجدد،لایک یادتون نره:)
بایییییی