عمارت کیپاپ:]🌻🍓

عمارتـی بـرای کیپاپــرها:]🍓💗|~..,,,,,,

پدر نامی🌚😹+خواب مش کوکی:]

𝖪𝗂𝗆 𝗛𝗼𝗻𝗲𝘆!🧀 · 10:22 1400/12/11

بخدااااا شرط میبندم همتون همچین آرزویی داشتین و دارین:|

حتی ی بارم شده بهش فکر کردین🌚💕

خب میخوام خوابی که دیشب دیدمو براتون بگم😺☁️

•••••

نامجون اومده بود با جین و تهیونگ خونمون،

اینجا جین دختر بود و اسمشم جینهو بید🗿🌿

نامی و جینهو همسران همدیگر بودن🍨

«از اثرات نامجین شیپری😔😹»

بعد۴۵سالشون بید:|تهیونگم بچشون بود همون۲۵سالش😐☀️

منم۲۲سالم بید🗿🙌🏻

اومده بودن واسه تهیونگ خواستگاریم🗿💛

حالا ماجرای اصلی😐❤️----->>>

زنگ تلفن خونه رو زدن و جینهو هم با مامانم رفیق بود و گفتش:

میخوایم بیایم خواستگاری دخترتون و مامانم گف بفرمایین،

۴روز بعد اومدن و خواستگاری انجام شد و عروسی و اینا🗿💕

بعدش...

شب عروسی به ما شام کم دادن😐💔

بعدش که اومدیم خونه لباس راحتی با دمپایی پوشیدیم و زدیم از خونه بیرون:|

و رفتیم ساندویچی مش کوکی😔🤣

کوکی هم ی چی شده بود که نگم:| تاتو و پیرسینگ با ریش و عمامه

و لباس آخوندی و موهای بنفش و یقه باز🤣🙌🏻

ی حاج آقای ناب🌚 

رفتیم۲۰تا ساندویچ و۴تا پیتزا زدیم بر بدن و رفتیم و انگار خرس گرفتیم خوابیدیم و صبح داشتیم صبحونه میخوردیم ک.....

صدای ساعت در اومد و بیدار شدم🌚👐🏻

•••••••

هییییی گفتم بگم:|

قیافه کوکی فقط تو خواب داداشم میگف داشتی عر میزدی🗿🍨

#این_خواب_فان_نیست😭💔

𝚂𝚊𝚍𝚊𝚏 · 10:12 1400/12/03

 

Start:

اولش هیچ ربطی به جیمین نداشت. من بودم که داشتم از توی کامپیوتر (توی خونه خودمون) به صورت آنلاین برنامه دورهمی (همون مهران مدیری) رو میدیدم که یهو گفت این شما و این هم گروه بی نظیر BTSSSS. و منی که داشتم چیز چیز میشدم و رفتم به مامانم گفتم...

 


حالا این سکانس تموم میشه سکانس بعدی...


من بودم و جیمین که داشتیم توی خیابونای سئول قدم میزدیم. اختلاف قدی زیادی نداشتیم. اون یه پیرهن سفید مردونه (:sob::heart:🤤😭💔) پوشیده بود با شلوار و کمربند و کفشای مشکی. موهای صورتی و لبای خوشگل و گیلاسیش...:sob:👀💜:sob::sob: لباس خودمم یادم نیست.
داشتیم میرفتیم که یهو نمیدونم چی شد که پام سر خورد و داشتم با سر میرفتم توی بلوار که داد زدم جیمینننن.. و یهو لباسم از پشت کشیده شد و مثل همیشه داشتم گریه میکردم (توی خواب در واقعیت:neutral_face:)  
توی این خواب کلا صداهای زیادی نمیومد اصن حرف نمیزدیم فقط یه سکانس یه مکالمه کوتاه داشت...
من: ایححح مرسی:heart: (پسرم تو قهرمان زندگی منی!
😂🧡)
جیمین (با ازون لبخندای...
💔🔪): خواهش میکنم:blush::purple_heart:  (همون جوری که وقتی میخنده چشماش بسته میشه😊💜)
وقتی آیدلا توی شهر میگردن طبیعیه که میکاپ زیادی نداشته باشن و من میتونستم روی پوست صورتش نقطه نقطه هایی مثل کک و مک ببینم که خیلی کمرنگ بودن البته. (تو خواب جیمین آیدل نبود فقط توی دورهمی آیدل بود که حس میکنم اون تیکه اول خواب اصن ربطی به بقیه ـش نداشت
😑:neutral_face:)
بعدش رفتیم و رفتیم که رسیدیم خونه ما (یه خونه دیگه توی سئول بجز خونه خودمون تو ایران:neutral_face:) و من کلید انداختم و موقع چرخوندنش یکم سفت بود جیمین دستشو آورد روی دستم و فشار داد تا در باز شه.
هیچی خلاصه رفتیم داخل که یهو مامانم رسید خونه من و جیمینم یه سلام کوشولو کردیم و من رفتم جمینو کردم توی کمد دیواری اتاقم.
بعدش رفتم و کمک مامانم کردم که لباساشو در بیاره.
بعدش رفتم آروم نشستم جلوی در کمد دیواری (نقشه رو میذارم) و چون تخت نزدیک بود به کمد دیواری و جیمین هم مثل همیشه کوچولو موچولو بود صورت من و جیمین حدود 5 سانت کلا فاصله داشت که تمام منافز (ذ.زض.ظ؟?) پوستش به وضوح دیده میشد.
واقعا نفهمیدم چرا ولی حس کردم که مامانم فک کرد جیمین دختره... یا شایدم فهمید پسره و به روم نیاورد. (من نباید با یه پسر غریبه میومدم توی خونمون)
به جیمین گفتم: فک نکنم مامانم از اینکه بفهمه من با یه پسر اومدم توی خونه ـش خوشش بیاد
😣
جیمین (با یه لبخند از این ور تا اون ور صورتش): طبیعیه😀
من: حالا بذار ببینم..
و رفتم از اتاقم بیرون که یهو مامانم جلوم سبز شد: میخوای اونو از پنجره ردش کنی بره؟ ( یه جوری گفت که منظورش با هیکل بزرگ مردا بود و فهمیده بود که پسره ولی توی لحنش یکم شوخی هم بود)
من: نه اصلا
😐
مامانم: برو بیار ببینمش😒
باشه ای از خجالت گفتم و رفتم تو اتاقم که جیمینو بیارمش بیرون که دیدم وایساده وسط اتاق و داره به در و دیوار (که عکساشو زده بودم کل اتاقم) نگاه میکنه (و منی که کلا یادم رفت که نباید اونارو میدید...)
مث یه ویدیو ی قدی ازش بود دلم ضعف رفت براش
🙂💗
دیگه رفتم داخل اتاق و خواب تموم شد و معلوم هم نیست که ادامه شو بتونم ببینم یا نه...:sob::sob:😭😭😭

 

نقشه اتاق:😂

 

یکم فان بود هااا ولی اگه به بدبختیام و آرزوهام بخندی دعواتون میکنم😐😐

چیه مگه؟ باید ادامه داشته باشه چون من بجز اون بخش کلید اصن بهش دست نزدم😐

ایششششش بای😐👋

یه چیزی😭😭

𝚂𝚊𝚍𝚊𝚏 · 09:22 1400/10/15

یبار خواب دیدم که...
یه خونه بزرگ تو تهران داشتیم توی یه سایت جهانی فروش املاک آگهی کردیم بعد نامجون ازش خوشش اومد دست شش تا بچه رو گرفت اومد ایران تهران تا خونه رو ببینه
بعدش ماهم اونجا بودیم یه ساعت معین کردیم که بیان خونه رو ببینن
تقریبا ساعت 5 بعد از ظهر بود که از پنجره دیدم نامجون با یکی دیگه که نمیشناختمش اومد که بعد فهمیدم مترجمش بود😂
یه هودی نارنجی کیوت پوشیده بود با موهای طوسی مشکی بخدا داشتم گریه میکردم صبح که بیدار شدم
بعدش یکم جلو در وایسادن تا بقیه بیان نفر بعدی شوگا و جیهوپ و جین اومدن
بعدش خواب قط شد دوباره شروع شد که روی مبلا نشسته بودن و داشتن درمورد قیمت حرف میزدن مامانم بهم گف برو چایی بیار
منم رفتم به همه تعارف کردم رسیدم به جیمین که سرشو آورم بالا منو نگاه کرد و...
THE END...
😭😭😭

خیلی دوست داشتم بدونم جیمین چی میخواد بگه😭

صبحش خیلی گریه کردم😭

خیلی کم پیش میاد که خاب آیدلامو ببینم

😂بخاطر همین تاریخاشو پشت در اتاقم یادداشت میکنم😂

هعیییی...